یکی از مشهورترین کتبی که در سده ی اخیر تالیف شده کتابی است که مرحوم آقا نجفی قوچانی با نام سیاحت غرب یا سرنوشت ارواح بعد از مرگ نگاشته است. مرحوم قوچانی با اینکه یک روحانی بود اما همانند یک رمان نویس حرفه ای،به شرح داستان خویش پس از مرگ خود می پردازد،و خواننده را با ترس ها و حوادثی که پس از مرگ گریبانگیرش می شود آشنا می کند. نثر کتاب مانند دیگر کتاب نجفی قوچانی «سیاحت شرق» که خود زیست نامه ی اوست، پخته و مشحون از تعبیرات و اصطلاحات فقهی-فلسفی و حکمی است. قوچانی خود اهل ریاضت ها و سیر و سلوک بوده است،و بعضی از این کتاب به عنوان مکاشفه ی او نام برده اند.اما بعضی دیگر این ادعا را رد کرده و صرفا آن را داستانی تخیلی عنوان کرده اند که نویسنده با استفاده از آیات و روایات و مسائلی که حکما گفته اند به نگاشتن آن اقدام کرده است.
کتاب قوچانی اینگونه آغاز می شود:
کتاب قوچانی اینگونه آغاز می شود:
و من مُردم . . . پس دیدم ایستاده ام،و بیماری بدنی که داشتم ندارم و تندرستم. خویشان من در اطرافم جنازه برایم گریه می کنند، و من از گریه ی آنها اندوهگینم و به آنها می گویم نمرده ام،بلکه بیماری ام رفع شده است! اما کسی به من گوش نمی کند… گویا مرا نمی بینند و صدای مرا نمی شنوند. جنازه را بعد از غسل به قبرستان بردند، و من نیز جز مشیعین رفتم و در میان آنها بعضی جانوران وحشی و درندگان از هر قبیل می دیدم،که از آنها وحشت داشتم،اما دیگران از آنها وحشت نداشتند. ناگهان…